معیدمعید، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 10 روز سن داره

ninimoon

روز مادر

اول از همه روز مادر رو به همه مادرای مهربون تبریک میگم و امیدوارم سالیان سال سایه شون رو سر عزیزانشون باشه. روز سه شنبه دهم اردیبهشت بود کارهام زیاد بودن و باید علاوه بر اونها هدیه هم واسه مامانا میگرفتم. بابا فرهاد گفت که یه ساعت زودتر از اداره میره دنبال معید جون ، منهم وقتی برگشتم خونه ساعت 2 شده بود پشت در که رسیدم صدای معید جون میومد که میگفت مامانی  مامان آمد...آمد... وقتی که در رو باز کرد احساس کردم که نگاهش و شور و شوقش با هرروز فرق داره فوری دستاش رو دور گردنم حلقه کرد و گفت مامان جان آآآمدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟ دووید رفت سمت اوپن دیدم یه برگه کاغذ روش کاردستی گل درست کرده و بالاش نوشته شده بود "مامان جون دوستت دارم" ی...
12 ارديبهشت 1392

اتفاق مهم

سلام به پسر خوب و مهربون و صبورم معید گلی مامان ،چندی پیش بود که تصمیم من و بابایی در مورد مهد کودک رفتن شما حتمی حتمی شد فقط بخاطر سرمای هوای زمستون موکولش کردیم به بهار توی این مدت خیلی تحقیق کردم و از خیلی جاها و کسای مختلف پرس و جو کردم و نتیجه همه این تحقیقات میدانی من و بابایی این شد که الان بهترین سن و زمان واسه مهد رفتن شماست چون هم 2 سالگیت تموم شده و تا حدودی که چه عرض کنم بیشتر از حدود از پس کارهات برمیای و هم اینکه داری کم کم نشونه هایی از لوس شدن (چند تربیتی )شدن رو از خودت بروز میدی که این خیلی خیلی باعث نگرانی ما بود از طرف دیگه توی این مدت 2 سال و 2 ماه مادرجون و آقاجون(مامانی)و مادرجون و پدرجون(بابایی)حسابی شرمندمون کرد...
26 فروردين 1392

تولد 2 سالگی

  تولدت مبارک نفسم   عشقم ، جونم، عمرم،عزیزم ،قلبم ، روحم دو سال گذشت، مثل برق و باد به همین زودی ،تند تند تندو من و قلبم هروز هروز به تو وابسته تر و مانوس تر میشویم گویی که دیگر مرا گریزی از تو نیست بی وجود تو نفسم بالا نمی آید قلبم تپش ندارد و مغزم کلاً از کار میافتد  احساس تهی بودن احساس گیجی احساس سرما قبلاً ها هرگز فکرش را هم نمیکردم روزی  موجودی در زندگیم باشه که از من جدا ولی همیشه و همه جا با من باشه روح و فکر و تمام جسم وجانم باشه هنوز هم باور ندارم ولی هست و اون موجود تویی تو که از من هستی و در منی و با منی هر لحظه و هرجا معیدم، پسرم، از بیان عشقی که به تو در عمق وجودم دارم ...
21 بهمن 1391

نننننننننننهههههههههههه

این سوژه جدید معید جونه همش ورد زبونشه هر چی ازش میپرسیم در صورت موافق بودن هم میگه (نه) وای که چقد میچسبه گاهی وقتا!!!!!!! معید:آپ    آپ   آپ مامانی :آب میخوای؟؟؟؟؟ معید:ننننننننننههههههههه یا اینکه معید:کلید میکنه مهنا  علیزا (علیرضا)   باااسا (پارسا)   عسانه (حسانه) مامانی :دوستشون داری این بچه ها رو ؟؟  بیان باهاشون بازی کنی؟؟ معید :ننننننننههههههههه ای آدم حرصش میگیره!!!! معیدی اینروزا خیلی بلا شدی هم شیطونیات هم حرف زدنات ،خیلی خوشگل حرف میزنی عزیزم خیلی دامنه لغتت زیاد شده اینقده کلمات جدید میگی که آدم دلش میخواد مثل آبنبات قورتت بده جوجو!! یه ...
21 بهمن 1391

اولین ها

سلام و صد سلام به پسر گلم   مامانی امروز بعد اینهمه روز غیبت اومدم تا یه سری از اولین اتفاقهای زندگیتو برات بنویسم که یکیشون خییییییییییلییییییییییی مهمه ولی اونیکی زیادم نه!!!   حالا اول از اونیکه کمتر مهمه شروع میکنم و اونم اینه که بالاخره موفق شدم چند تا دونه عکس در حالیکه خوتم میدونی و دوربینو میبینی ازت بندازم !!! و تازشم خودت هی فیگور میگرفتی تا من ازت عکس بگیرم مامانی آخ که چقدر ذوق زده شده بودم (لازم به توضیحه که این عکسا مربوط میشه به قبل از کوتاهی موهای خوشگلش البته برای سومین بار که البته همه میگن اینبار خیلی بهتر از دفعات قبل کوتاه کرده !!) تعجب نکنید آخه معید جان تا حالا اجازه نداده ما یه عکس درست و حس...
2 بهمن 1391

فوری دلم گرفت...

روز چهارشنبه بود 29 آذر ماه غروبی که باباش از دفتر اومد من و معیدی حاضر شدیم و باهم رفتیم بیرون یه دوری زدیم خرید کردیم و برگشتیم خونه ساعت 20:30بود قبل اینکه شام رو آماده کنم یهو یه حسی  که نمیدونم چی بود بهم گفت که حالا وقتشه ... وقتشه که دیگه معیدی رو از شیر بگیرمش (آخه یهو یاد کیمیا جون یکی از دوستای وبلاگی معید افتادم که مامانش 2 روز پیشش همین کارو کرده بود)همینم باعث شد تو تصمیممم مصر تر بشم به بابایی گفتم چسب زخم داریم گفت آره در عرض یه دقیقه رفتم و چسب بریدم و زدم و... همینکه از اتاق اومدم بیرون و نشستم معید جان اومد...  ججججججججججججییییییی جججججججججججججی منم فوری نشونش دادم و گفتم ببین مامانی جیز شده حالا معید...
2 دی 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ninimoon می باشد