تولد 2 سالگی

تولدت مبارک نفسم

عشقم ، جونم، عمرم،عزیزم ،قلبم ، روحم دو سال گذشت، مثل برق و باد به همین زودی ،تند تند تندو من و قلبم هروز هروز به تو وابسته تر و مانوس تر میشویم گویی که دیگر مرا گریزی از تو نیست بی وجود تو نفسم بالا نمی آید قلبم تپش ندارد و مغزم کلاً از کار میافتد 

احساس تهی بودن

احساس گیجی

احساس سرما

قبلاً ها هرگز فکرش را هم نمیکردم روزی  موجودی در زندگیم باشه که از من جدا ولی همیشه و همه جا با من باشه روح و فکر و تمام جسم وجانم باشه هنوز هم باور ندارم ولی هست و اون موجود تویی

تو که از من هستی و در منی و با منی هر لحظه و هرجا

معیدم، پسرم، از بیان عشقی که به تو در عمق وجودم دارم ناتوانم و بازی با کلمات را هم بلد نیستم ولی اینو بدون که         بدون تو هیچم    هیچ هیچ   مطمئنم

معید جانم دیروز تولدت رو کاملاً خودمونی با حضور مهمونای عزیز خونواده بابایی و مامانی برگزار کردیم امیدوارم به همشون خوش گذشته باشه مخصوصاً به خودت عسلم که کلی داشتی با بچه ها کیف میکردی .یه عالمه هم شمع فوت کردی هی بابایی شمع رو روشن میکردی شما فوت میکردی و بقول خودت(تبده تبده )یعنی تولد تولد بازی میکردی.

چند تا عکس از ساعت و لحظه بدنیا اومدنت ساعت 9:15صبح روز 20ام بهمن ماه

و این هم چند تا عکس از تولدت تا بعد که عکسهای آتلیه آماده شن.

حالا باید روشنش کنم آخه این کار خطرناک و بلدم و چند روز پیش یه کبریت روشن کردم و مامانی رو شوکه کردم

همگی آماده واسه فوت فوتی کردن

خب حالا از کدوم قسمتش شروع کنم ؟

.....

از سمت راست علیرضا،معیدی،حسانه ،مهنا

شنبه 1391/11/21