معیدمعید، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 30 روز سن داره

ninimoon

پروژه جدید

1392/5/2 9:16
نویسنده : مامان لاله
636 بازدید
اشتراک گذاری

چند وقتی میشد که تو این فکر بودیم معید جونو از شیشه شیر ترکش بدیم و بیشتر غذا بخوره آخه همش با شیر معدشو پر میکرد و اشتها به پلو و غذاهای دیگه نداشت  تا اینکه یه روز...

یهو    (دقت کردید) باز هم یهو یه تصمیم جدید گرفتم و ظهر که رسیدیم خونه آماده خوابیدن شدیم معیدی هم روی بالشش آماده بود تا شیر و علسش رو براش بیارم. اومدم و گفتم :

مامانی میدونی اون گاوی که ازش شیر میگرفتیم مریض شده؟شیطانشیطان

یعنی از همون موقع تا الان که 10 روزی گذشته تمام ظهر و شب موقع خواب میپرسه

معید:دابی (گاوی) مریض شده ؟مامانی جون دابی ( گاوی ) مریض نیست!!!!!!!!!

من: آره مامانی دیگه هم نمیتونیم بریم اونجا شیر بگیریم هاپو دارن

معید :پس مهنا بره شیر بیاره!!!!

من: مامانی هاپو خطرناکه مهنا هم نمیتونه بره

معید :منیژه جان بره!!!!!!!!!!!!تعجبتعجبتعجب

 حالا منیژه جان کیه؟؟ یه خانوم حدوداً 50 ساله در همسایگی مامانم اینا که معید از بچگی اونجا میدیدش حالا اون بنده خدا شده فدائیه ما!!

خلاصه بعد از کلی درگیری بعد 10 روز عادت خواب معید جان به کلی تغییر کرده هر چند 2 شب اول خیلی سخت بود چون طبق عادت ساعت 4 اینا بیدار میشد و شیر میخواست و گریه میکرد و...

ولی الان چند قلپی از شیر با نی میخوره و بعدش لاک پشت و گاوی و خرس پوی خوشگلشو میاره و پتوشو میکشه روشون و خودشم میفته روشون بعد از کلی قل خوردن و ووول خوردن لالا میکنه اونم چه لالایی یه خواب عمیق و خرگوشی تا خود صبح که ساعت 8.15 باید عزیز دلمو بیدارش کنم .

خلاصه اینکه این پروژه هم  مثل قبلیا با موفقیت به اجرا دراومد و دستاورد مهمش این بود که پوشکش تا صبح تقریباً خشک میمونه و این یعنی نوید روزها و شبهای بدون پوشک یعنی  (پروژه بعدی)

خدایی خیلی سخته نه اینکه صبحا نیستم از دستم در میره انجام این عملیات.حالا که معید جونم به خاله مرسده قولشو داده که دیگه پوشک نپوشه و احتمالاً به زودی باید یه جایزه دیگه هم پیاده شیم همین چند روز پیش یه جایزه واسه صندلی عقب نشستنش گرفتم و بردم که خانوم مدیر بهش دادو حالشو برد.

بگذریم این دوران شیرین و قشنگ هم میگذره و خاطرات زیباش باقی میمونه.  با همه این اوصاف احساس میکنم که یکم غذا خور شده خدارو شکر تا بعد ببینیم چی پیش میاد از بلبل زبونیا و شیطونیا و شعر خوندنا و شمردناش که دیگه نگید دل من و باباییش ضعف میره از اینهمه وروجک بازی و مامان جونی باباجونی گفتن.

الهی قربون مهربونیت بشم فینگیلی من

  • جمعه رفتیم یه سر تله کابین لاهیجان و معید جون واسه اولین بار سوار تله کابین شد در کمال خونسردی حتی خونسر تر از من و بابا فرهادش که توی عکس بخوبی مشخصه.

 

 

ع

توی عکس بالایی داره گریه میکنه که یه قطار برقی سوار شه ولی از بدشانسی اون قسمت پارک تعطیل بود.

  • معیدجون دیگه توی مهد پیشکسوت شده بعد پارسا جون از اینهفته قراره حسانه جونم (دختر عمه) بره همونجا مطمئنم که خیلی ذوق میکنه.
  • بچمو نو دچار دوشخصیتی کردیم هفته پیش تحت یه عملیات انتحاری منو فرهاد همراه دخترداییم شیما و شوهرش رفتیم که اونا گوشی بخرن و در اثر گرفتگی جو، من صاحب یکعدد HUAWEI اسند میت شدم و بالاخره به کابوس گوشی نوکیا 6630(گوشت کوب) پایان دادم که البته این نظر بقیه است وگرنه هنوزم که هنوزه اون گوشیه سرور منه!!خلاصه از اون روز به بعد من همه کارامو با گوشی توی خونه مخفیانه انجام میدم و تو ماشین هم با بولوتوث صحبت میکنم ولی با همه اینا 2 باره که معید میبینتش ولی ما هربار یه جورایی دست بسرش میکنیم و میگیم اشتباه دیدیزبانزبان اونم فوری میزنه زیر گریه الهی بمیرم  بچه کم کم دیگه داره به خودش هم شک میکنه ولی بعد  قربونش برم باورش میشه  ولی اگه بزرگ شه خوب پوستی ازمون میکنه مطمئنم .
  •   آخه جون مامانی مجبورم  وگرنه یک ماه نشده دیگه چیزی ازگوشی بیچاره نمیمونه  این گوشیهای جدیدم که حسااااس.

 

1392/04/31 دوشنبه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ninimoon می باشد