معیدمعید، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 10 روز سن داره

ninimoon

نامه سوم

امروز معید جونم 26 روزه شده اینقد توی این چند روز سرگرمش بودم که اصلاً وقت نکردم بیام اینورا آخه معید کم کم شیطونیا و ااذیتاش شروع شدن ،شب بیداریا ، گریه ها دل دردا.........شیر ریختنا ،توی خواب یه صداهایی از خودش در میاره شبیه اینکه داره زور میزنه!!!!!!!!!!!!!! دیروز بردیمش پیش دکترش وزنش کرد و گفت :4 کیلو شده و 200 گرمم بیشتر از حد نرمال اضافه کرده همه این بیقراریاشم بخاطر پر خوری باید مجبورش کنی هر 2.5ساعت شیر بخوره ولی خب کیه که دلش بیاد مگه میشه گریه هاشو طاقت آورد؟ امروز معید جونو آوردم خونه مامان اینا تا ظهر برم دنبالش و با هم بریم فرودگاه استقبال مادر جون ، پدر جون که دارن از مشهد میان. خلاصه این هفته و هفته بعد یعنی این...
5 آذر 1390

نامه اول

من اومدم!!!!!!!!!!!!!!!! امروز بعد 11 روز اومدم دفتر اومدم که بازم واسه معید جونم بنویسم.  خب معید جون ما هم بالاخره روز 20 بهمن 89 ،چهارشنبه ساعت 9/15 صبح چشای خوشگلشو به این دنیا باز کرد. مامانی اومدنت رو به این دنیا تبریک میگم ،دنیای قشنگیه امروز زیاد حالم خوب نیست بهتر که شدم بیشتر واست مینویسم   ...
5 آذر 1390

نامه 21

مامانی خیلی دیر کردم ببخشید دقیقاً20 روزه که چیزی واست ننوشتم ولی کلی اتفاق تو این چند روز افتاد 1 افزایش شیطنتهای آقا معید تا بدترین حد 2 افزایش بیقراریها و داد و بیدادها 3چارچنگولی رفتن با سرعت نور 4 گرفتن هر چی که دم دسته و سرپا ایستادن 5چندین بار با کله به میز و کمد و زمین خوردن 6مراقبت 9 ماهگی 7 آزمایش کم خونی پایان 9 ماهگی 8 خرید لباسا و کاپشن شلوار زمستونی وفیلم جنابعالی 9تولد مامانی 10رفتن من و بابایی به همایش(تهران)و مهمونی خونه مادر جون حالا بعد سر فرصت همه عکسای این چند روز رو برات میذارم جان جان من
2 آذر 1390

میلاد

صدای بهم خوردن بال معصوم فرشته ها می آید انگار آمدن تو نزدیک است لمس بودنت مبارک ...
30 آبان 1390

بهانه

میلاد تو شیرین ترین بهانه ایست که می توان با آن به رنجهای زندگی هم دل بست و در میان این روزهای شتابزده عاشقانه تر زیست ..... ...
30 آبان 1390

مربای من

نمیدونم چرا از دیشب که رسیدم خونه تا صبح تکون خوردنات کم شده ،هر چی سر بسرت گذاشتم انگار نه انگار عادتم دادی که صبحا موقع رفتن بابایی و بعد نماز ،وروجک بازیاتو شروع کنی ولی امروز خبری نبود مامانی! از ساعت 7/15 تا 7/45 به پهلوی چپ دراز کشیدم تو هم لطف کردی و فقط یکی دو تا تلنگر کوچیک زدی پا شدم 7 ،8 تا لقمه نون و خامه و مربا خوردم تا با شیرینی مربا تحریک بشی و وووول بخوری تو ماشین وقت اومدن یه کم تکون خوردی ،جوجوی من کشتی منو از نگرانی!!!!!!!! ...
30 آبان 1390

جوجو!

سلام مامانی بعد 2 روز استراحت امروز شنبه ست ، اومدم دفتر ،خدارو شکر روز خیلی خوبی رو شروع کردم (سایپا) عزیزم 30+2 روز دیگه مونده ** الان منتظرم بابایی بیاد اینجا که با هم بریم خونه فعلاً بای بای
30 آبان 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ninimoon می باشد