معیدمعید، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 29 روز سن داره

ninimoon

اتفاق مهم

1392/1/26 10:22
نویسنده : مامان لاله
508 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به پسر خوب و مهربون و صبورم

معید گلی مامان ،چندی پیش بود که تصمیم من و بابایی در مورد مهد کودک رفتن شما حتمی حتمی شد فقط بخاطر سرمای هوای زمستون موکولش کردیم به بهار توی این مدت خیلی تحقیق کردم و از خیلی جاها و کسای مختلف پرس و جو کردم و نتیجه همه این تحقیقات میدانی من و بابایی این شد که الان بهترین سن و زمان واسه مهد رفتن شماست چون هم 2 سالگیت تموم شده و تا حدودی که چه عرض کنم بیشتر از حدود از پس کارهات برمیای و هم اینکه داری کم کم نشونه هایی از لوس شدن (چند تربیتی )شدن رو از خودت بروز میدی که این خیلی خیلی باعث نگرانی ما بود از طرف دیگه توی این مدت 2 سال و 2 ماه مادرجون و آقاجون(مامانی)و مادرجون و پدرجون(بابایی)حسابی شرمندمون کرده بودن و ما از این بابت واقعاً معذب بودیم چون یه روز درمیون صبحها تا ظهر وقتشونو کلاً در اختیار شما قرار میدادن و بیشتر از ما احساس مسئولیت میکردن پس دیگه بیشتر از این حقشون نیست که اذیتشون کنیم و بهشون زحمت بدیم همه این دلایل دست بدست هم دادن تا ما بگردیم دنبال یه مهدکودک خوب یکی از آیتمهای مهم من واسه مهد این بود که تعداد بچه هاش کم باشه چون تو هنوز کوچولویی و بیشتر از آموزش ،مراقبت برام اهمیت داره بعد از کلی پرس و جو و تحقیق در مورد مهدهای مختلف بالاخره مهد کودک نیکان که از چند نظر در الویت بود رو انتخاب کردیم و الان که دارم واست مینویسم دقیقاً 6 روزه که شمارو اونجا میبرم و خدا رو شکر تا حالا که راضی ام یکی از دلایلش اینه که مهد کودک دقیقا یه خیابون با ما فاصله داره دومین دلیل اینکه درب مهدکودک درست جلوی ساختمون پدرجون مادرجون معیدیه و سومین و مهمترین دلیل اینکه تعداد بچه هاش بخاط جدید التاسیس بودن به 10 نفرهم نمیرسه و این یعنی عاااالیمتفکر

حالا برسیم به روزهای اول و ثبت نام

اول از همه یه روز تنها رفتم واسه آشنایی اولیه و دیدن محیط مهد بعدش یه روز دیگه معیدجونو بردم که با مدیر مهد و خاله ها آشنا بشه و مدارک و یه لیست از لوازم مورد نیاز رو گرفتم و اومدیم که همون روز و لحظه اول که خاله دنیا بردش توی اتاق بچه ها منهم تو دفتر بودم که بعد 2 دقیقه آوردش و گفت الهی چه مظلومانه و بیصدا داره گریه میکنه !!!!!!!!! یعنی من دلم آتیش گرفت همون لحظه بعدش قرار شد یکی دو روز توی اسفند ماه آزمایشی ببرمش تا یکم با محیط آشنا بشه و سرانجام روز 17 فروردین که اولین روز کاری بعد تعطیلات بود راهی شدیم با همه تجهیزات و تدارکات ساعت8:40رسیدیم ولی قبلش کلی دردسر برامون پیش اومد چون بابا فرهاد 17 18 ام رو مرخصی گرفته بود تا بجای من بره دفتر خلاصه با هم راهی پارکینگ شدیم همینکه نشستیم تو ماشین برق ساختمون قطع شدو ما موندیم تو پارکینگ چون در باز نمیشد حالا مارو میگی بدشانسی از این بدتر آخه تا حالا همچین مشکلی واسمون پیش نیومده بوداوه

حالا 3 تایی پیاده رفتیم تا مهد ومعید با گریه از من جدا شد و من تا ساعت 9 پشت در موندم و بعدش تماس گرفتم خانم مدیر گفت که بهتره 9:30برم بیارمش  واسه امروز کافیه چون نباید واسش خاطره بد بمونه روز دوم هم ساعت 9:20 رفتیم و من ساعت 11:30 رفتم دنبالش البته روز دوم با گریه بیشتری جدا شد عسلکم و لی بنا به گفته خودشون امروز بهت بود پسر گل ما ،تا اینکه روزها ی سوم و چهارم و ...با مدت زمان بیشتر گذروندیم و حالا دیگه بعد یک هفته بطور معمول ساعت  ورود  8:45و ساعت 13:15خروج آقا معید از مهده ناراحت

در ضمن پسر کوچولوی ما حالا سه دوست جدید داره که اسماشون (آراد،یارا،سارینا)هست و لی ازشون وقتی میاد خونه هیچی نمیگه و تنها چیزی که با خودش میاره دست و صورت و حتی گوش ماژیکی و خودکاره آخه پسرم نقاشی میکشه شمردن از 1 تا 10 رو هم که تا حدودی از قبل بلد بود هرروز تمرین میکنه و شعر میخونه با بچه ها  و خیلی چیزای دیگه که کم کم سر فرصت میام و مینویسم.

 

فقط تا همین حد بگم که من و بابایی توی همین یه هفته تفاوت و تغییرات رو در معید کوچولو داریم احساس میکنیم !!!!!!!!!!!!!!!!!!متفکرمتفکر

خدایا خودت همه نی نی کوچولوها رو سالم و تندرست نگهدار آمین

 

بیست و چهار فروروردین ماه 92

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

یاس
8 اردیبهشت 92 1:58
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ninimoon می باشد