معیدمعید، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 30 روز سن داره

ninimoon

آقا معید

1392/3/23 12:31
نویسنده : مامان لاله
594 بازدید
اشتراک گذاری

پسرم دیگه آقا شده یعنی یه چیزی میگم و یه چیزی میشنوید.

اینو من که نه، همه میگن که معیدی دیگه آقا شده واقعاً پسر حرف گوش کنی شده (البته بجز توی ماشین )حرفای من و بابایی فرهادشو گوش میکنه (البته بجز توی ماشین)سرش تو کار خودشه و واسه خودش شعر میخونه و بازی میکنه (البته بجز توی ماشین )اینها رو واسه این میگم که خیلی دلمونو خوش نکنیم چون هنوزم که هنوزم با معضل بزرگی توی ماشین مواجهیم اونم ننشستن توی صندلی و جلو اومدن و شیطنتهای دیگست ولی باز خدا رو شکر توی این دوماهی که از مهد رفتنش میگذره کلی متحول شده جیگر مامان

الهی قربونش برم که از گل بودن هیچی کم نداره لحن صحبت کردن مهربونش که دیگه منو کشته آخه موندم این جیگر یه بار من یا بابا فرهادش رو بدون پسوند" جونی"صدا کنه همش بمن میگه مامان جانی به باباش میگه باباجی جان (بابایی جان).

معید جان مامانی کلی شعر از مهد کودک یاد گرفته و کلی حرف زدنش تغییر گرفته اینقدر جمله های جالب میگه که ما دهنمون وا میمونه .

معید جون عاشق دوستاشه ومدام توی خونه حرف بچه های مهدو میزنه، حرف از خاله های مهد یه چند روزیه که همش میگفت خاله میسو!! هرچی فکر کردم نفهمیدم منظورش چیه خاله مینو و خاله مرسده که بودن حالا یه خاله جدید اومده که اسمش خاله صدیقه اس نمیدونم چرا بهش میگه خاله میسو!!!!!!!!!

معید جون عاشق نقاشی شده همش میگه نناشی!!یعنی دفتر و خودکار، میشینه و دایره و مثدث(مثلث)میکشه بعدشم ماشین بودود(ماشین بزرگ) و آخر سر میشینه روی ماشینی که کشیده میگه رانندگی کنم.(نایندی اونم)

عاشق اون روابط عمومی بالاتم دیگه معیدی، آخه تو چقدر مهربونی هر بچه ای رو میبینی حتی اگه نشناسی هم فوری میگی سلام نی نی خوبی نی نی ؟

مخصوصاً بچه های ساختمونمون که خیلی از شما بزرگترن.با این اخلاقت کلی خودتو توی دل همه مخصوصاً خاله های مهد و خانوم مدیرتون جا کردی بعد از چند روز تعطیلی که دوباره رفتیم مهد خاله مرسده کلی بوست کرد و میگفت: آخی  معیدی اومدی عشقم؟؟؟

هر روز صبح واسه اینکه یه جاذبه واست ایجاد کنم که بریم مهد الکی میگم امروز دیگه باید مامانی زنگ مهد رو بزنه تو هم میگی نه!!!!!!!!  من بزنم .بعدشم  بغلت میکنم و خودت زنگو میزنی و میگی دینگ دینگ دینگ دینگ ... تا اینکه امروز صبح دستتو بردی نزدیک زنگ ولی نزدی و بعدش گفتی نیستن!!! بریم ددر دودور !! منو میگی یعنی مرده بودم از خنده  گفتم یعنی چی نیستن ؟؟ گفتی مهد تعطیله بیییم خونه!!!

الهی من قربون اون هوش و ذکاوتت برم جیگرم.میمیرم واست جوجوی من .

امیدوارم از اینکه صبحها میذارمت مهد از دستم ناراحت نباشی عزیز دلم آخه گذشته از اینکه مجبورم اینکارو کنم واسه خودتم خوبه عسلم کلی روحیت عوض میشه...

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ninimoon می باشد