آنچه گذشت...

عزیز دل مامان عشق و نفس مامان معید گلم سلام     و به قول خودت    ( دیام)

من و معید جون برگشتیم با یه عالمه خاطره و عکس خوب و قشنگ از تابستون

مامانی عکسات خیلی زیاد بودن که بدلیل ضیغ (ذیغ) وقت چندتایی رو از شون انتخاب کردم که بذارم تو وبت ایشالا بزرگ که شدی همشونو توی آلبوم عکسای 18 و 19 ماهگی میتونی دونه دونه ببینی و خودم برات خاطرات هر عکس رو تعریف کنم . قربون این وروجک بازیای جدیدت برم که دیگه مردی شدی واسه خودت اذیت کردنات تا حدودی کم شده البته نه همیشه ولی تا دلت بخواد شیطونیات زیاد شده طوری که تموم دور و بریامون اذعان میکنن که هزار ماشالا معید جان یه چیز دیگه ست.

خدا خودش بخیر کنه !!!!

عزیز دلم دامنه لغتت خیلی زیاد شدن خیلی چیزا رو میگی و میفهمی که الهی خودم قربون اون درک و فهمت برم هر چیزی رو میشناسی و جاشو خوب خوب بلدی .

عسلکم توی این مدتی که گذشت خیلی اتفاقا افتاد شما واکسن 18 ماهگی رو  گرفتی و دو تا دندون آسیاب در آوردی که حالا شمار مرواریدای سفیدت به 18 تا رسیده و همچنان در خانواده رکورددار هستی

آخه علی جون (علیرضا،پسر دایی شما)که 4 سالشه الان 20تا دندون داره!!

مامانی عاشق گردش و بیرون و پارک و آب بازی دیا (دریا)،حامام(حموم) و البته هنوزم که هنوزه می می مامانی هستی که اینم برام یه معذل شده چون دیگه داری دوساله میشی و این اصلاً خوب نیست که آقایی مثل شما همش به مامانش آویزون باشه !!!!!!!!!

معید گلم یه روز میام و سر فرصت از بقیه شیرین کاریا و کلماتی که با اون زبون کوچولو ادا میکنی برات مینویسم ولی تا اون روز که امیدوارم خیلی دیر نشه فعلاً عکسارو با شرحی مختصر برات میارم ..

عکسها در ادامه مطلب لطفاً:

پیاده روی در یک غروب تابستانی  با مامانی و دنبال پیشی ها دویدن(مکان بلوار شهرک)و خوردن بستنی

اندر حکایت دو تا عکس درست و حسابی انداختن...

وبالاخره بعد از کلی مکافات و خواب آلودگی شما همه عکسا داغون از آب دراومدن یعنی یا سر نداشتی یا پا!!!!!!!

یه روز  پیک نیک و کلی آب بازی معید خان

آماده شدن واسه رفتن به عروسی(پسر عمه مامانی)

دوچرخه سواری با آقاجون

و بالاخره 30 شهریور و تولد بابایی جون خوب و مهربون که الهی سایش هزار سال رو سر من و شما باشه ایشالا (لاله :فرهاد جونم تولدت مبارک،معید :بابایی جونی تولدتون مبارک)

چهارشنبه 1391/07/12