بعد از مدتها
ما اومدیم بعد از مدتها با یه عالمه خبر و اتفاقهای جدید و خوب!
توی این مدت گل پسر مامان کلی بزرگ شده اصلاً آقا شده،از مردادماه شیرخوردن با شیشه رو که ترک کرده بود هیچ پوشک رو هم دو سه هفته بعدش ترک کرد البته اوایل خودم شبا وقتی که خوابش میبرد پوشکش میکردم ولی بعد از یکی دو هفته کلاً آزاد خوابید و خدا رو شکر پسر آقایی بود و اصلاً مارو اذیت نکرد توی این مدت مثل بقیه موارد که خیلی سریع عادت کرد .
حالا دیگه شبا موقع خواب بزرگترین دقدقش مسواک زدنه گاهی وقتا که یادش میره میاد سر میذاره روی بالشت یهو یادش میفته سریع پا میشه و راه میفته سمت دستشویی!!!!!
کلی ماجرا توی این چند وقته اتفاق افتاد که یکیش امتحان بیمه مرکزی من بود که تاریخش 7 شهریور اعلام شده بود ما هم سه نفری راه افتادیم و رفتیم تهران و بعدش از اونجا قم و در نهایت سر از اصفهان درآوردیم و باقی ماجرا که با عکس به تصویر میکشمشون
ولی امان از زبون درد معید که دو روز قبل از رفتنمون شروع شد و تا همون روز برگشتنمون ادامه داشت همون شب که رسیدیم اصفهان اول از همه بردیمش کلینیک تخصصی کودکان دکترش گفت این یه ویروسه به نام دست، پا، دهان !!!!!!!! به حق چیزای نشنیده آخه ویروس نمونده توی این دنیا که پسر ما نگرفته باشه!خلاصه یه ژل داد و استامینوفن ولی گفت این ویروس دوره 5 روزه داره که باید طی بشه آخ که چه عذابی میکشید طفلک همش زار و زار گریه میکرد هیچی نمیتونست بخوره شب وسط خواب بیدار میشد و ازدرد زبونش گریه میکرد خلاصه اوضاعی داشتیم توی این چند روز مسافرت...تا جایی که منو فرهاد چندین بار از کاری که کردیم پشیمون شدیم آخه الان چه وقت مسافرت رفتن بود با این پسر اعجوبه که در حالت نرمالشم آدمو دیوونه میکنه از شیطنت و بیقراری چه برسه با این وضعیت...
خلاصه ما هم پررو!! با این حال از پنجشنبه شب تا ظهر یکشنبه اصفهان موندیم جای همگی خالی که اگه اذیت کردنای معید جونو فاکتور بگیریم خیلی خوش گذشت بهمون همه جاهای دیدنی رو تا اونجا که وقت و زمان بهمون اجازه میداد رفتیم مثل میدون امام ، عالی قاپو ، سی و سه پل، باغ پرندگان و باغ گلها و کاخ هشت بهشت و چهلستون کلی هم عکس گرفتیم.
بعد از برگشتن از اصفهان دوباره همه چیز روز از نو روزی از نو
معیدجونم هرروز بهتر و آقاتر و البته شیرین زبونتر از روزهای قبل شده کلی صحبت کردنش فرق کرده اصلا دامنه لغتش خیلی زیاد شده گاهی وقتا حرفایی میزنه که من و بابایی فرهادش رو شوکه میکنه.
روزای مهد کودکی هم پشت سر هم میان و میرن بعضی روزا تولد دارن بعضی روزا جشن به مناسبتهای مختلف مثلا روز جهانی کودک که کلی هم بهشون خوش گذشته بود مثل اینکه...
یه روز سر فرصت میام و عکسای مربوطه رو میذارم.