نامه هشتم
2 روز پیش بدترین روز عمرم بود...
ظهر که با هم داشتیم میرفتیم خونه واسه اینکه به چرغ قرمز میدون لاکانی نخورم فقط 7 ثانیه وقت داشتم تند رفتم و تند پیچیدم غافل از اینکه عزیز دلم با کریرش بر میگرده روی صندلی عقب ، وای خدا بهم رحم کرد وقتی زدم کنار و پیاده شدم قلبم داشت از جا در میومد آروم در عقبو باز کردم که یوقت عزیز دلم نیفته پایین ، وقتی بغلت کردم چشات بسته بود ، گریم گرفت داشتم میمردم هر کاری میکردم جم نمیخوردی یهو چشات و باز کردی قربونت برم الهی..........
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی