معیدمعید، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 10 روز سن داره

ninimoon

هفته 34

امروز پنجشنبه 89/10/23 ساعت 10/5 صبحه ، مامانی الان 2 روزه که وارد هفته 34 شدی احتمالاً تا آخر این هفته یعنی تا سه شنبه وزنت به 2200 و قدتم به 41 سانت می رسه ، معید جونم زمان خیلی داره کش میاد ، 7+20 روز دیگه مونده . حالا دیگه نشستن و پا شدنم خیلی واسم سخت شده ،فردا که جمعه ست خونه استراحت می کنم تا شنبه که بیام 4+19 روز دیگه می مونه ، جوجوی من حالا دیگه اینقد جات تنگ شده نمیتونی زیاد تکون بخوری ، توی ماه نهم هر هفته 200 گرم وزن میگیری و چربیهای زیر پوستت بیشتر میشن تا میتونی غذاهایی که میخورمو کش برو تا تو این چند هفته حسابی تپل مپل شی !!!!!!!!!!!!!!!!!
30 آبان 1390

میبینمت

سلام معید جونم خوبی سرحالی ؟ دماغت چاقه؟ هوا خیلی سرد شده منم با این وضعیت برام سخت شده دفتر اومدن ولی کارشم نمیشه کرد باید بیام ... امروز 89/10/26 نوبت دکتر دارم ، برم سونو جدیدمو ببرم ببینم چی میگه در مورد وضعیتت . امروز باید با دکتر در مورد تاریخ دقیق زایمان هم صحبت کنم و درباره نوبت بعدی که احتمالاً آخرین باره...
30 آبان 1390

هفته ام36

سلام خوبی  آقا،چه خبر ؟ چی کار میکنی با زحمتات ؟این 2 روزه که دیگه حسابی سنگ تموم گذاشتی. خیلی حالم رو بد کردی مامانی ! به قول بابایی میگه معید داره فوتبال بازی میکنه ! هی داره زمان اومدنت نزدیکتر میشه فقط 18 روز ........................................
30 آبان 1390

هفته 37

سلام معید جونم دقیقاً2 هفته بعد چنین روزی باید بریم بیمارستان دل تو دلم نیست خیلی هیجان دارم دلم میخواد هر چه زودتر بیای روی ماهتو ببینم نمیدونم چرا نمیتونم هیچ تصوری از چهره نازت داشته باشم. مامانی دیشب یه ست کلاه و جوراب و دستکش دیگه هم واست گرفتیم روی کلات یه جوجوی زرد داره با دو تا چشم سیاه. به قول بابایی که همش صدات میکنه معید بابا.. خدا کنه معید بابا مو داشته باشه ! یوقت کچل خان نباشی مامان!!!!!!!!!!!!!!
30 آبان 1390

هفته 38

خیلی هیجان دارم از طرفی هم استرس نمیدونم دکتر فردا چی میگه فقط امیدوارم دوباره تاریخو عوض نکنه ما واسه همون 20 ام برنامه ریزی کردیم روز به روزم داره سختتر میشه خوابیدن ،بلند شدن ،راه رفتن..... معید جونم که اصلاً عین خیالشم نیست احساس می کنم توی این 2 هفته رشد قابل توجهی کرده چون حجمش خیلی زیاد شده کماکان ورجه وورجه هاشم داره ،چنان فوتبالی بازی میکنه شبا!!!1 اگه همون 20 ام رو در نظر بگیریم فقط فقط 10 روز دیگه مونده  هورا .!!! معید توچولو سعی کن توی این 10 روز یه 200 ،،،،،300 گرم دیگه وزن بگیری مامانی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
30 آبان 1390

<no title>

یوهووووو!!!!!!!! بالاخره حتمی شد معید جونم. دیروز رفتم دکتر ،ساعت 4/15 نوبتم شد مطب خیلی شلوغ بود، وقتی رفتم تو دکتر پرسید اوضاع چطوره؟ گفتم زیاد خوب نیستم گفتش که تاریخ طبیعی رو کی زده بودم ؟گفتم اول اسفند .و سی اس رو هم 20 یا22 بهمن ولی اگه 20 ام باشه خیلی بهتره ،گفت باشه مشکلی نداره و به خانم آراسته گفت که هماهنگ کنه . بعد من آماده شدم و دکتر اومد گوشی گذاشت ضربان قلبتو شنیدم مثل همیشه تند تند تالاپ تولوپ میکردی گلم معید جونم نامه ای رو که دکتر داد الان بابایی برده اداره تا معرفینامه بیمه دی رو بگیره ! در ضمن در مورد دوربین و فیلم گرفتن  تو اتاق عمل هم سوال کردم، اوکی شد....
30 آبان 1390

وروجک

وروجک من ! دیگه بلا نمونده که سرم نیاورده باشی ،اینقر که شبا وسط خواب پا میشم میشینم واسه اینکه غذام هضم شه مردم از سوزش سر دل همشم از شیطونیای توی وروجکه! اینقد که لگد به معدم میزنی اینجوری میشم.مامانی خیلی حالم بده از کمردرد و پادرد و سرفه کلافه شدم دیگه ولی خب دیگه چیزی نمونده : 4+30 روز دیگه! ...
30 آبان 1390

هفته آخر

بعد از 3 روز استراحت و تعطیلی که واقعاً خسته کننده بود بالاخره امروز اومدم دفتر .. سه شنبه که غروب رفتیم خونه ، چهارشنبه تعطیل بود (28 صفر) منم با آتلیه هماهنگ کرده بودم واسه 11 صبح هوا دیگه خیلی سرد شده بود منو بابایی ساعت 10 کم کم حاضر شدیم و رفتیم آتلیه یه ساعتی کارمون طول کشید کلی عکس انداختیم از بین اونا هم 10 تا رو انتخاب کردیم( مثلاً میخواستیم 2 تا عکس یادگاری داشته باشیم !!!!!!!!!!!) ظهرم رفتیم بیرون ناهار خوردیم(جات خالی معید جون ) روز پنجشنبه ساعت 5 صبح بابایی از پنجره نگاه کرد و دید برف باریده گفت بهیچ عنوان امروز دفتر نمیری خطرناکه ،سرمامیخوری روز جمعه هم که خونه موندیم تا ظهر خیلی حالم بد بود اینقد که ورجه وورجه میکردی پهلوه...
30 آبان 1390

نامه هفتم

روزهای بهاری تند تند از پی هم میگذرن و معید جون منم داره مث گلای بهاری آروم آروم رشد میکنه و قد میکشه و بزرگ میشه ،چقد داره همه چیز زود میگذره ، درست 20 فروردین که 2 ماهگیت بود بردمت واسه قد و وزن و واکسن ،عزیز دلم وزنت 5.100 کیلو شده و قدت 53 کم کم آقوم آقوم کردنات داره شروع میشه مخصوصاً صبحها ساعت 7 اینا درست موقع رفتن بابایی خدایا چقد شیرینه کارای فرشته کوچولو هات ...
30 آبان 1390

یکشنبه

خدایا باورم نمیشه که فقط 3 روز دیگه مونده تا معید جونمو ببینم . با اینکه خیلی طول کشید ولی خیلی هم زود گذشت انگار همین دیروز بود که جواب تستمو گرفتم (1389/03/25)ساعت 10/45 صبح وای چه حس قشنگی بود خدایا چه روزای قشنگیه !روزا و ماههای خیلی قشنگی رو گذروندم هر روز شادی ، خوشی ،مخصوصاً بابایی جون که سنگ تموم گذاشت خیلی هوامو داشت ، قربونش برم الهی!! معید جونم ،بابایی نذاشت توی چند ماه قند تو دلم آب شه . واقعاً هیچوقت این روزای خوب و قشنگ رو فراموش نمی کنم. خدایا ازت ممنونم که اینقدر کمکم کردی همه چیز عالی بود همه چیز بدون دقدقه و ناراحتی تموم شد ،خدایا این شادیهارو ازمون نگیر ،؛خودت کمکمون کن همیشه توکلم به خودت بوده و هست هیچوقت تنهام نذار.....
30 آبان 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ninimoon می باشد